loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 255 شنبه 22 خرداد 1395 نظرات (0)

و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و  در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر  شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید.

پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک  پزشک دید گفت: \"چرا او اینقدر متکبر است؟  نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد  وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟

پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود  پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی  مرد ,وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو  تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد,او با  عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری  پسرش را به اتمام برساند.\"

هرگز  کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید  زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد  یا آنان در چه شرایطی هستند.

پایان.

🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 130
  • آی پی دیروز : 336
  • بازدید امروز : 739
  • باردید دیروز : 723
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 739
  • بازدید ماه : 11,985
  • بازدید سال : 85,859
  • بازدید کلی : 5,123,373
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت