loading...
داستان کوتاه
رضا دلاوری بازدید : 275 سه شنبه 27 بهمن 1394 نظرات (0)

سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش

ساعت 7:30 دقیقه 94/11/03

دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود!

زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود

به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه

زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد.

خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم...

عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش!

شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن برگشت و گفت که وصیتی نداری؟

زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدهم...

بچه ی ۲۰ ماهه را براش آووردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد.

اما در عین ناباوری بچه لب به شیر نزد! هیچ کس باورش نمیشد! پدر با عصبانیت رو سر نوزاد داد زد که چرا شیر نمیخوری؟

باور نکردنی بود...! بچه به اذن خدا زبان در آوورد و گفت آخه بابا شیر رامک خوشمزه تره!!!

رامک دوست بزرگ و کوچک.

لطفا کسی فحش نده و بدو بیرا نگه بهم!

تبلیغاته، میفهمی؟؟؟ تبلیغات...

هر چی بگی خودتی...

آینه آینه

دکتر هم رفتم، گفتن خوب نمیش,ی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 57
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 597
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 12,334
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 21,870
  • بازدید ماه : 21,870
  • بازدید سال : 148,626
  • بازدید کلی : 5,186,140
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت