loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 317 دوشنبه 23 مهر 1397 نظرات (0)
قوی ترین و احمق ترین خواب گرد روی سیاره! در زنجیره ی تخیلات خود سرگردان است، انسان، تنها آرزومند فراموش کردن اصل خود است و شرمساری کشیدن از این که گوشت تن او که مثل تمام گوشت ها خون دارد، برای خوردن بد نیست. تمدن (که بخشی از تخیلات اوست) روکشی بر ظاهر حیوان نرم پوستی به نام انسان کشیده است. لایه ای بسیار نازک؛ اما شگفت انگیز که در این دستاورد ناچیزش دائم پهلو به پهلو می شود و باورش شده است که پوششی زره ای به تن دارد. هنوز انسان همان انسانی است که در تاریکی جنگل های آلمان از کاسه ی سر دشمن خود می نوشید، به شهر ها شبیخون می زد، و زنان خود را مثل ساکنان وحشی اولیه زمین از قبایل همسایه می دزدید. پوست و گوشت و خون انسان در چند هزار سال گذشته تغییری نکرده است. همان طور که مغزش تغییری نکرده. هیچ توانایی ای در ذهن انسان امروزی وجود ندارد که در ذهنیت انسان های قدیم وجود نداشته باشد. انسان امروزی هیچ مفهومی که برای افلاطون و ارسطو از گسترده گی و عمق و تجرید چندانی برخوردار باشد در دست ندارد. تمام حجم دانشی را که امروز انسان به آن دست یافته به افلاطون و ارسطو بدهید، افلاطون و ارسطو نیز درست به همان ژرفا به نتایجی که انسان امروزی می رسد، خواهند رسید. انسان همان حیوان قدیمی است که خود را آلوده ی پوششی نازک و سحرآمیز کرده، پوششی که او را به دیدن رؤیا های مسرت بخش سرافرازی وامی دارد، و نیشخند زدن بر گوشت و خون خود از زیر آن آلوده گی. حیوان نارس که درون او قوز کرده مانند زلزله ی غول آسایی است که در دل زمین نهان است. همین که او خود را علیه آن دیگری بشوراند، او برمی خیزد و شهری را به لرزه در می آورد، و این چنین او خود را علیه آن می شوراند تا زمانی که آن به لرزه درمی آید و رؤیا های او را بر هم می زند و او لخت و بی پرده می ایستد؛ یک درنده، درست مثل هر درنده ی دیگری. به او گرسنه گی دهید، شش وعده غذا را از او بگیرید، و دهان دره ی او ر در میان روکش و معده ی خالی حیوان پنهان شده را ببینید. میان او و جنس ماده ی او که غریزه ی جفتگیری اش فعال شده فاصله بیاندازید و چشم های او را که همچون چشم های گربه ای وحشی آتشی در آن زبانه می کشد، ببینید، صدای نعره های اسب نری را در اعماق حلقوم اش بشنوید، و مشت های گره شده اش را که به مشت های اورانگوتان می ماند تماشا کنید. شاید حتا سینه های خودش را درهم خرد کند. غرور احمقانه اش را لمس کنید که چطور خود را با مباهات ستایش می کند – او را دروغگو خطاب کنید، و حیوان سرخ رنگ درون او را بنگرید که چطور چنگ می اندازد و در سرعت با پنجه های ببر برابری می کند، یا با چنگال های عقاب که تجسم شهوت و درنده گی است. لازم نیست او را دروغگو خطاب کنید تا غرورش را لمس کنید. سرخپوستی در دشت را تصور کنید که نتوانسته اسب های قبایل همسایه را بدزدد، یا یک انسان جامعه ی بورژوایی که نتوانسته صورت حساب های خود را به بقالی همسایه پرداخت کند، و نتیجه یکسان است. هم سرخپوست دشت و هم انسان بورژوایی هر دو دچار آلوده گی روکش هایی با تفاوتی اندک گشته اند. همین و همین. و به همین ترتیب به دو وسیله با تفاوت اندک نیاز است تا آن چرک و آلوده گی از هر دو پاک شود. با این حال حیوان های نارس در هر دو یکی هستند. اما بدون خشونت وارد او شوید، بگذارید به خواب گردی اش ادامه دهد، و او از زیر پای خود نردبام زنده گی را که از آن صعود می کرده به کناری لگد می کند، و خود را مرکز عالم قرار می دهد، و با هرزه گی تمام خواب خدای مخصوص خودش را می بیند و درباره ی ابدیت مبارک خود به شکلی ماورایی پچ پچ می کند. راست است، او در جهانی واقعی به سر می برد، هوای واقعی استشمام می کند، طعام واقعی می خورد و زیر پتوی واقعی می خوابد تا سرمای واقعی را از خود دور نگاه دارد. و این فقط ظاهر مسئله است. او باید با جهان واقعی بسازد و در عین حال افراشته گی رؤیا های خود را حفظ کند. و نتیجه ی این ترکیب واقعی و غیر واقعی، گیجی ِ عاجز کننده ایست. انسان که در جهان واقعی در خواب گام برمی دارد به ملغمه ی مبهم و پیچیده ای از تضاد ها و تناقض ها و دروغ ها بدل می گردد و برای این که همچنان خواب باقی بماند باید همچنان به خود دروغ بگوید. شاید در یک نگاه این طور فهمیده شود که برخی انسان ها اساسا ا خودفریبی تشکیل شده اند. آن ها در فریب خودهاشان مهارت خاصی دارند. آن ها باور می کنند و به دیگران هم کمک می کنند تا باورشان شود. و این، وظیفه شان در جامعه می شود و به بعضی هاشان نیز دستمزد های کلان داده می شود تا به آدم های آن ها کمک کنند تا به این باور برسند که، برای نمونه، آن ها شبیه دیگر حیوان ها نیستند؛ تا به پادشاه کمک کنند و به انگل ها و زحمت کش های اطراف او تا به این باور برسند که او خود خدای سراسر زمین چارگوش است؛ تا به طبقه ی تجار و بانکدار کمک کنند تا به این باور برسد که جامعه روی شانه های ایشان قرار دارد، و این که تمدن رو به نابودی خواهد رفت اگر آن ها شانه خالی کنند و دست از خرده زدی و استثمار بکشند. مشت زنی، این کار وحشتناک. این حرف اقدام آخر انسانی است که در خواب قدم برمی دارد. درباره ی آن یاوه سرایی ها می کند، کاغذ ها سیاه می کند و قانونگذاران را اندیشناک آن می کند. نشانی از درنده گی در او نیست. او، روحی متعالی است که قله ها را زیر پا می گذارد و اثیر پالایش یافته را تنفس می کند- البته در مقایسه ی خود با یک مشت زن. انسان که در خواب قدم برمی دارد از جسم و حرکت شگفت انگیز ماهیچه ها، مفصل ها و عصب های آن غافل است. احساس می کند که چیزی خدا مانند در اعماق مرموز هستی او وجود دارد، هرگونه ارتباط با آن حیوان درنده را انکار می کند، و به پیش روی در دل جهان ادامه می دهد و کردار او طوریست که چیزی خدامانند در او نهفته است. او به دنبال دلار، هفته ها، ماه ها و شاید سال های زنده گی اش را پش میز کار می نشیند. برای او زنده گی خدامانند در مشکلی نظیر این خلاصه می شود: تا زمانی که توده ی بزرگ انسان ها در تولید ثروت در رنج و عذاب اند، چطور می تواند میان توده ی بزرگ انسان ها و ثروتی که تولید می کنند فاصله ایجاد کند و سهم خودش را بالا بکشد؟ با جهانی از نیرنگ، خدعه و تزویر، تمام آن زنده گی خدامانند خود را وقف این هدف می کند. هرگاه موفق شود، خوابگردی اش عمیق تر می شود. قانونگذاران را تطمیع می کند، قاضیان را می خرد، انتخابات ها را "کنترل" می کند، و آن گاه انسان های دیگر را اجیر می کند تا به او بگوید که این بسیار هم متعالی و برحق است. و خنده دار ترین چیز این است که این ابلیس پر تلبیس همه آن چیزهایی را که در تعریف او می گویند باور می کند. تنها روزنامه ها و مجله هایی را می خواند که حرف های خود او را می نویسند، تنها به زیست شناسانی گوش می دهد که او را بهترین محصول مبارزه هستی می دانند و تنها با انواع خود محشور می گردد، جایی که همچون میمونی بالا و پایین می پرند و به همدیگر می گویند که ببین تو چه بزرگی. در مسیر زنده گی خدامانندش او آن جسم را فراموش می کند – تا زمانی که به میز غذا برسد. می نشیند و با جنونی که در اندیشه ی مشت زن درنده است، دست اش را بلند می کند و گوشت گاو را که هنوز سرخ و نیمه پخته است حریصانه می بلعد، و با هر فشاری که به آلت موجود در دست خود وارد می کند خون درون گوشت به هر جهت می جهد. آلتی که چاقو نام دارد. یک تکه پارچه دارد به نام پیشبند که لب اش را با آن پاک می کند و از روی موهای دور لبش چربی غذا را. با حالت وسواسی حال اش از فکر کردن به دو مشت زن که با مشت های خود یکدیگر را کوبیده و له کرده اند به هم خورده است؛ و در عین حال، چون مبلغی از جیب اش خواهد رفت، از حراست ماشین ها در کارخانه اش امتناع خواهد کرد، هر چند او باخبر است که فقدان یک چنین حراستی، سالانه انسانیت هزاران کارگر مرد و زن و کودک را خرد متلاشی و نابود می کند. او درباره ی چیز هایی به پاکی و روحانی و خدایی خود یاوه سرایی خواهد کرد، و او و انسان هایی که دور او جمع شده اند به خونسردی تمام بنجل های خود را به خورد بازار خواهند داد، همان بنجل هایی که سالانه ده ها هزار کودک و جوان را به کشتن می دهد. و بار دیگر باز خواهد گشت به منظره ی وحشتناک دو مرد با دستکش هایی به دست روبه روی هم در میدان طناب کشی شده و در همان آن واحد برای ارتش های زمینی و دریایی قوی تر هایهوی می کند، برای ماشین هایی با قدرت نابودگری بیشتر که تنها با کشیدن یک ماشه، بیشتر از تمام انسان هایی که تا به حال در تمام تاریخ مشت زنی مرده اند، متلاشی می کند. به شورای شهر برای یک جواز یا به قانونگذاران ایالتی برای یک امتیاز تجارتی رشوه می دهد؛ اما او در تمام دوران خواب گردی اش، حتا یک بار هم با رشوه دادن به هیچ هیئت قانون گذاری برای دستیابی به هرگونه هدف اخلاقی مثلا امحاء مشت اندازی، قانون کا کودکان، قانون غذای سالم، یا حقوق بازنشسته گی شناخته نشده است. "آه، اما ما نماینده ی زنده گی تجاری نیستیم"، انسان های خالص، دانشمند و متخصص را در نظر گیرید. آن ها هم خوابگر هستند. آن ها نماینده ی زنده گی تجاری نیستند، اما با تمام قوا هم علیه آن نایستاده اند. آن ها و توحش و کشتار جمعی آن ها را تمکین می کنند. اقتصاددانان کلاسیک را پرورش می دهند تا همه جا برای مردان و زنان جار زنند که تنها شیوه ی ممکن برای تهیه ی خوراک و سرپناه، تن دادن به شیوه های موجود است. پروفسور های دانشگاه ر تولید می کنند، انسان هایی که ادعای معلمی می کنند، و کسانی که در عین حال ادعا می کنند که ایده آل زاهدمنشانه شان در معرفت، تعقیب غیر جانبدارانه ی هوش غیرجانبدارانه است. آن ها دربست در خدمت انسان هایی هستند که زنده گی تجاری را هدایت می کنند و به پسران آن ها نیز آموزش خوابگردی می دهند، موعظه می کنند که گام برداشتن در خواب تنها شکل گام برداشتن است، و این که افرادی که غیر از این گام برمی دارند یا عقب مانده اند یا آنارشیست. برای انسان های تجاری نقاشی های فراوان می کشند، کتاب ها می نویسند، نغمه ها می سرایند، نمایش ها اجرا می کنند و هنگامی که از پرخوری و تن پروری بدن هایشان کلفت و دچار سوءهاضمه می شود دارو های فراوان به خوردشان می دهند. پس خوابگرد های خوب و مهربان هم وجود دارد که مشت نمی اندازند، که آهنگ های تجاری نمی نوازند، که خوابگردی موعظه و تعلیم نمی کنند، که هیچ کاری نمی کنند بجز این که فقط سهم خود را از مسکوک آن مایع سفید و رنگ پریده در رگ های کودکان، از مسکوک اشک مادران، خون مردان تنومند و آه و افسوس سالخورده گان برمی دارند. شریک دزد هم به همان بدی دزد است – آری، و دزد بهتر از شریک دزد است؛ او دست کم شجاعت پذیرفتن خطر را دارد. اما انسان های خوب و مهربان که هیچ کاری نمی کنند این را هم باور نخواهند کرد، و بلکه برای لحظه ای این حکم حتا عصبانی شان می کند. آن ها عبارت های جادویی بسیاری در دست دارند که همچون سحر و جادو های افسونگری ارواح پلید را فرار می دهد. عبارت هایی که مردم خوب و مهربان برای خود و یکدیگر تکرار می کنند به صداهایی شبیه "پرهیزگاری"، "خودداری"، "صرفه جویی" و "تقوا" می ماند. گاهی اوقات هم آن ها را وارونه می گویند مثل "اسراف"، "خرخوری"، "ولخرجی" و "بی بند وباری". آن ها واقعا معنای این عبارات را نمی دانند، اما فکر می کنند که می دانند و این ها از ملزومات خوابگردی به شمار می آید. تکرار آرام این عبارات همیشه ارواح پلید را فراری می دهد و برای خوابگردی همچون لالایی به شمار می آید. دولتمردان ما خودشان را و کشورشان را برای طلا می فرشند. کارمندا شهرداری ها و قانونگذاران ایالتی دست به خیانت های بی شمار می زنند. دنیای ساخت و پاخت! دینای خیانت! دنیای خوابگردی، که شهروندان بلند مرتبه و حساس اش با مشت هایی که در گود مسابقه دریافت می کنند به مرز جنون می رسند، کسانی که سال به سال هزاران کودک و نوزاد را با تصویب قوانین کار کودکان و غذا های فاسد، نه تنها نابود می کنند بلکه سلاخی می کنند. به هر حال داشتن صورت متلاشی شده ی یک نفر در رینگ بوکس که توسط یک مشت زن درستکار متلاشی شده است خیلی بهتر از داشتن آستر متلاشی شده ی معده ی یک نفر است که با خوردن گوشت های شیمیایی و فاسد شده یک کارخانه دار پست به این حال و رو درآمده. در کار مشت زنی، آدم ها طبقه بندی می شوند. سبک وزن ها با سبک وزن ها می جنگند؛ سبک وزن ها هیچ گاه با سنگین وزن ها درنمی افتند، و ضربه های خطا هم مجاز نیست. اما در دنیای خوابگرد ها، که ارواح متعالی اوج می گیرند، هیچ طبقه بندی ای وجود ندارد و ضربه ها دائما به خطا نواخته می شوند و هیچ گاه هم ممنوع نمی گردند. فقط به این خاطر که آن ها ضربه های خطا نام ندارند. دنیای چنگ و دندان و مشت و چماق، دیگر سپری شده است – آن را دنیای خوابگرد ها بخوان. وال استریت، دندان برنده به حساب نمی آید. هیئت مدیره های کودن و احمق و حسابداری های جعلی، ضربه های خطا و غیرقانونی به حساب نمی آیند. عرضه ی انبار زغالسنگ توسط متصدی معدن به اداره ی راه آهن، ی پنجه زنی که طی آن دل و روده ی متصدی معدن بیرون کشیده می شود به حساب نمی آید. هزاران میلیون دلار که با آن می توان مردی با میلیون ها دلار را از پای درآورد هیچ چماقی به حساب نمی آید. انسانی که در خواب گام برمی دارد می گوید که این یک چماق نیست. دور هم جمع می شوند و باتشریفات و بسیار هم رسمی صداهایی تولید و پشت سر هم تکرار می کنند، صداهایی هایی مثل "بصیرت"، "فراست"، "ابتکار"، "بیزینس". این سروصدا ها به ویژه هنگامی که وارونه شان هم تولید می شود لذت بخش تر هم می شوند. همان معانی را می دهند اما با تلفظی متفاوت. و هر کدام هم باشد، وارونه یا غیر وارونه، ارواح این خوابگردان آشفته نخواهد شد. وقتی که انسانی در میدان مشت زنی ضربه ی خطایی می زند، جنگ، بلافاصله متوقف و او بازنده اعلام می شود، و هنگامی که رینگ را ترک می کند توسط تماشاچیان هو می شود. اما هنگامی که یک انسان خوابگرد ضربه ی خطایی می زند بلافاصله پیروز اعلام می شود و با جایزه ای که دریافت می کند تشویق هم می شود؛ و در حالی که تشویق می شود، جایزه اش به یک صندلی در مجلس سنا، به قصری در خیابان پنجم ، و صرف نظر از کمک هزینه ی روزنامه ها، به کمک های خیریه برای کلیسا ها، دانشگاه ها و کتابخانه ها تبدیل می شود، تا بزرگی خودش را همه جا جار بزند. حیوان سرخ رنگ در خوابگرد آشکار خواهد شد. او، پیکار شهوت انگیز مشت زنی را محکوم می کند، و حیوان سرخ رنگ را به یک پیکار روحامی وامی دارد. دروغ های زهرآلود، زبان زشت و زننده و یاوه سرا؛ توحش سخنان ستمگرانه، بیزینس و ناپاکی اجتماعی و بدعهدی – این ها خراش پنجه های حیوان سرخ رنگ است وقتی که خوابگرد مسئول امور می شود. آن ها ضربه های کوتاه و بلند و مشت های قوس دار و تکان های سریع روح نیستند. آن ها ضربه های خطای روح اند که هیچ گاه ممنوع نشده اند، حال آن که ضربه های خطای رینگ مشت زنی همه گی محرومیت به بار می آورند.(آیا برای یک انسان بهتر نیست که با مشت یک ضربه محکم به دهان بکوبد و درباره ی کسی دروغ نگوید و آن ها را که نزدیک ترین و عزیر ترین هستند بدنام نکند؟) این ها جنایت های روح هستند و افسوس که به مراتب بیشتر از کوبیدن ب دهان تکرار می شوند. و هر کس که روح را بر فراز جسم تمجید کند، با تمام باور و یقین اعلام کرده که جنایت روح به مراتب وحشتناک تر از جنایت جسم است. و این چنین خوابگرد ها توسط باور خود محکوم می شوند – فقط به این خاطر که آن ها انسان های واقعی، زنده و بیدار نیستند، و عبارت هایی سحرآمیز پچ پچ می کنند که تمام شک و تردید ها درباره ی شکوه ابدی و جاودان شان را برطرف می سازد. عیبی ندارد اگر بگذاریم تا میمون و ببر بمیرند، اما چندان منصفانه نیس که میمون ها و ببر های طبیعی و شجاع را بکشیم و به تخم و ترکه ی میمون ها و ببر های بزدل اجازه زنده گی دهیم. میمون ها و ببر های مشت زن در روند تکامل طبیعی به وقت خود خواهند مرد، اما آن ها تا زمانی که میمون ها و ببر های بزدل و خوابگرد به چماق زنی و چنگ اندازی و دریدن ادامه می دهند نخواهند مرد. این، گزارشی مختصر از مشت زن نیست. این، ضربه ی مشتی محکم وسط چشم های خوابگرد هاست که بالا و پایین می پرند، عبارت های سحرآمیز پچ پچ می کنند و خدا را شکر می کنند که شباهتی به حیوان های دیگر ندارند. گلن الن . کالیفرنیا. ژوئن 1906
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 117
  • آی پی دیروز : 336
  • بازدید امروز : 606
  • باردید دیروز : 723
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 606
  • بازدید ماه : 11,852
  • بازدید سال : 85,726
  • بازدید کلی : 5,123,240
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت