این یك اتفاق غیر منتظره بود . ملكوت در یك كناره گیری موقتی سرنوشت همه چیز را به یك پرتقال
ساده و نا آزموده واگذار كرد .
پرتقال باغی از فلوریدا با افتادگی و فروتنی این امتیاز ویژه را پذیرفت .پرتقال های دیگر ، پرندگان و
مردان در تراكتور هایشان اشك شوق ریختند و صدای موتورهای تراكتور ها تبدیل به حمد و تسبیح
شد .خلبانان هواپیما قبل ازعبور در آسمان باغ دور می زدند و به مسافران خود می گفتند : باغی كه
هم اكنون در پایین ما قرار دارد همان باغی است كه آن پرتقال حاكم بر جهان در یكی از شاخه های
ساده و بی تكلف آن رشد كرده و روییده است . و مسافران با ترس و احترام سكوت اختیار می كردند .
فرماندار قلوریدا تمامی روزها را تعطیل اعلام كرد . بعد از ظهر های تابستان كشیش دالا لاما به باغ
می آمد و در كنار پرتقال می نشست و با هم در مورد زندگی صحبت می كردند . وقتی فصل چیدن
پرتقال رسید هیچ كدام از كارگران مهاجر حاضر به انجام این كار نشدند و اعتصاب كردند .و رئیس آنها
گریست . پرتقال های دیگر قسم خوردند كه برای همیشه ترش می شوند . اما پرتقال حاكم بر جهان
به آنها گفت : نه دوستان من هم اكنون وقتش است.در نهایت یك مرد از شیكاگو با قلبی توفانی
وسرد همچون سرمای زمستان دریاچه میشیگان به باغ آورده شد . او كیفش را گشود . از نردبان بالا
رفت و پرتقال را چید . پرندگان ساكت شدند و ابرها فرار كردند. پرتقال از مرد شیكاگویی تشكر كرد .
این طور می گویند: آن وقت كه پرتقال وارد پردازش محصولات ملی و سیستم توزیع شد چندین
ماشین را تبدیل به طلا كرد .راننده های تریلر عارف شدند و....
و من پرتقالی را كه بر جهان حاكم بود ، سه روز پیش به قیمت سی و نه سنت خریدم و او در سبد
میوه های من نشسته بود و سه روز تمام معلم من بود . امروز به من گفت : هم اكنون وقتش است و
من او را خوردم .
و حالا ما باز هم برای خودمان هستیم .