loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 301 یکشنبه 19 آبان 1398 نظرات (0)

#زلال ترین شما را قاب میگیرم

 

 

قابی‌ دارم‌ از جنس‌ پاكی‌، شیشه‌اش‌ زلال‌تر از اشك‌ شب‌. كدام‌ تصویر را در آن‌ بگذارم‌؟

تمام‌ تصویرهای‌ زندگی‌ام‌ را روبه‌ رویم‌ ریخته‌ام‌. همگی‌ فریاد می‌زنند: «ما را قاب‌ كن‌ و به‌ دیوار دلت‌

بزن‌!» مانده‌ام‌ كدام‌شان‌ را قاب‌ كنم‌. به‌ آن‌ها می‌گویم‌: «ساده‌ترین‌ و زلال‌ترین‌ شما را قاب‌ می‌گیرم‌ تا

صفا و صداقت،‌ آویزه‌ی‌ دیوار دلم‌ باشد. مهربان‌ترین‌ شما را قاب‌ می‌گیرم‌ تا در تنهایی‌ها كنارم‌ باشد.

تصویری‌ را می‌خواهم‌ كه‌ دلش‌ برای‌ همه‌ی‌ خوبی‌ها جا داشته‌ باشد...»

این‌ها را كه‌ می‌گویم‌، از سروصدای‌ تصویرها كم‌ می‌شود؛ امّا هنوز بعضی‌ برای‌ انتخاب‌ شدن‌ بی

قراری‌ می‌كنند. باز هم‌ می‌گویم‌: «تصویری‌ می‌خواهم‌ كه‌ سنگ‌ صبور روزگارم‌ باشد. به‌ لطافت‌ نسیم‌

صبحگاهی‌ و دعای‌ شبانه‌ی‌ دل‌های‌ عاشق‌. تصویری‌ می‌خواهم‌...» همه‌ی‌ تصویرهایی‌ كه‌ روبه‌ رویم‌

ریخته‌ام‌ پنهان‌ شده‌اند و تنها تصویری‌ به‌جا مانده‌ است‌ كه‌ پر است‌ از مهربانی‌ و زلالی‌؛

تصویر مادرم‌ با آن‌ چهره‌ی‌ شكسته‌ و خندان‌؛ تصویری‌ كه‌ هزاران‌ حرف‌ در چشم‌هایش‌ نهفته‌ است‌.

تصویری‌ با زمینه‌ی‌ آبی‌ پنجره‌های‌ حیاط‌، كنار حوض‌ قدیمی‌ خانه‌ و در دستش‌ تنگ‌ ماهی‌های‌ قرمز.

می‌خواهم‌ عكس‌ قدیمی‌ مادر را بردارم‌ و در قاب‌ بگذارم‌ كه‌ مادر مرا صدا می‌زند: «مادر بیا ناهار سرد

شد.»

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 37
  • آی پی دیروز : 220
  • بازدید امروز : 43
  • باردید دیروز : 307
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 819
  • بازدید ماه : 5,839
  • بازدید سال : 79,713
  • بازدید کلی : 5,117,227
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت