مهندس و برنامه نويس در قطار هم سفر بودند. برنامه نويس که ادعای هوش و ذکاوت ميکرد به مهندس گفت: من يک معما طرح ميکنم. اگر جواب نداديد شما از من سوال بپرسيد.
مهندس که خسته بود با احترام عذرخواهی کرد و چشمهايش را بست.
دوباره برنامه نويس گفت: پس من يک سوال طرح ميکنم، اگر جواب نداديد 5 دلار به من بدهيد و بعد شما سوال بپرسيد و اگر من جواب ندادم 5 دلار به شما ميدهم.
مهندس دوباره عذرخواهی کرد و خود را به خواب زد.
اين بار برنامه نويس گفت: بسيار خوب! من يک سوال از شما ميپرسم. اگر جواب نداديد 5 دلار به من بدهيد و سپس اگر من به سوال شما جواب ندادم، 50 دلار به شما ميدهم.
اين بار خواب از سر مهندس پريد و گفت: من حاضرم!
برنامه نويس پرسيد: فاصله ماه تا زمين چند کيلومتر است؟
مهندس بدون هيچ حرفی 5 دلار به برنامه نويس داد. بعد پرسيد: آن چيست که وقتی از تپه بالا ميرود 3 پا دارد و وقتی پايين مي آيد 4 پا؟
برنامه نويس بلافاصله با رايانه خود مشغول شد و تمام محتويات رايانه و اينترنت را گشت و پس از نتيجه
نگرفتن شروع به چت کردن با دوستانش شد و درنهايت بعد از 3 ساعت تلاش 50 دلار به مهندس داد و گفت: حالا جواب چيست؟
و مهندس بدون هيچ حرفی 5 دلار به برنامه نويس داد!